عزیزم یک روز دوباره بی تو در آن کوچه ی تنگ و باریکی قدم خواهم گذاشت ، که سنگه قلبم را کف دستت نهادم . نمیدانم آن روز میدانم کجایی یا نه؟! نمیدانم آن روز در خانه منتظر من نشسته ای یا فرد دیگری ، نمیدانم حتی فرد دیگری منتظر من در خانه ای دیگر هست یا نه . اما یک چیز را خوب میدانم .
وقتی تنها از آنجا بگذرم زیر لب این شعر را میخوانم و در حسرت نگرفتن دست هایت ذوب میشوم .
ادامه مطلب
درباره این سایت