حالا که در رختکن خالی نشسته ‌و زار میزنم ،حوصله ی شرح قصه ام نیست .

دیروز بود که به او گفتم هرگاه وارد زمین میشوم تا لحظه ای که پایم از زمین بیرون میرود اجازه نمیدهم گلی دریافت کنیم ، دیروز و روزهای گذشته همان طور هم شد ، اما امان از امروز و بازی اخر . میگویند اشتباه کردن و پاس گل دادن به حریف کاری ست که همه ی بچه های تیم تا به حال انجام داده اند ،این چیزها غصه ندارد ، اما اینها برای تسکین قلب من کافی نیست . فکر میکنم دلیل این اشک های بی وقفه در این رختکن خالی و یخ زده فقط انجام یک اشتباهه منجر به گل نیست ، همه ی اتفاقاتی که این چند وقته مرا شکسته و من خمیده ایستاده بودم ،دلیل گریه های من است ، حتی شنیدن صدای برادرم که در خانه تنهاست برای هق هق من کافی ست . 

اشک ها تمام شده اند دیگر نایی برای عزاداری باقی نمانده اما هنوز لعنتی ها بر دلم سنگینی میکنند ،هنوز ! 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها