امروز پس از مدتها با خودم خلوت شدم . فکر میکنم خلوت کردن واژه ی درستی نیست ، ما انسان ها همیشه خودمانیم و خودمان اما برای فرار از این خلوت به آدمها چنگ میزنیم . دوست ، خانواده ، همسر ! همه ی اینها برای فرار از خلوت شدن خوبند اما در نهایت زیاد اتفاق می افتد با خود خلوت شوید ، حتی آنهایی که خودشان را با پر کردن کافه ها پارک و رستوران ها خفه میکنند . 

عجیب است که ما تا این حد از خلوت شدن میگریزیم ، حتی آنهایی که به تنهایی به کافه یا رستوران میروند تا به اصطلاح با خودشان خلوت کنند بعد عکس همان خلوت کردنشان را با هزاران ناشناس در سوشال مدیا به اشتراک میگذارند . 

امروز در راستای خلوت شدنم به سراغ همان کارهای همیشگی رفتم ، همان موسیقی های خاص دوران خلوت شدن . انگار زمان به قبل از این چند ماه برگشته بود 

اما نه ، دیگر کروس آهنگ که میگفت

 I just wanna know , what happened to your soul

I thought that  we were close 

guess you don't need me 

برایم جذاب و سرگرم کننده نبود ، حالا با آن اشک میریختم ، هرچند احتمالا فردا به این کار احمقانه ام بخندم . اما میدانید اینها تاثیرات چیست ؟ تاثیرات زمانی که خلوت مان را پر میکنیم و گاهی جزییات راه با اشتباه پر میکنیم . یا حداقل خلوت مان را درست نمیگذرانیم .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها