با خودم کلنجار رفتم که حتما آخرین روز سال مطلبی در اینجا به یادگاری بگذارم ، یک پیش نویس هم نوشتم اما اخر شب قبل از ساعت ۱۲ خواب بر من غالب شد و تا خود صبح تخت خوابیدم . صبح برای توجیه این تنبلی به خودم گفتم آخر اگر سال نو و عید آن معنای عمومی اش را برای تو ندارد پس چرا باید خودت را مقید کنی که آخرین روز سال را چیزی بنویسی ؟ 

امروز هم روز خدا ، فرداهم . 

نبودن او تلخ میگذرد ، عید بدون او زهر . شاید این هم یک توجیه دیگر باشد اما اثرات این توجیهات است یا هرچیز دیگری ، امسال من با شدت خیلی بیشتری به این نو شدن های تلقینی بی اعتقادم ، مردم تمام قول و قرار هایشان را در اولین روز سال مینویسند و در روز بعد بی آنکه بفهمند آن کاغذ پاره را آتش میزنند ‌‌ .


قبل ترها از اینکه توسط آنهایی که دوست شان دارم یاد نشوم ، غمگین میشدم .

حالا فقط یک حس با من مانده و ان هم اینکه از یاد شدن خوشحال میشوم و یاد نشدن غمی برایم در بر ندارد . 

همه کسانی که مرا یاد میکنند را دوست دارم آن هایی که نمیکنند هم .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها