همینجا یک‌ پیش نویس دارم از نوشته ای که برای قلم نحیف من زیادی سنگین بود پس خلاصه اش را میگویم .

نوشته بودم سالها پیش وقتی برای اولین بار نامه ی امام به منتظری را میخواندم، چیزی در دلم چنگ میزد. غم نوشته تا استخوانم رسوخ کرده بود. 

بی آنکه بدانم منتظری کیست و چه کرده ! اما دل  من آنجایی سوخت که امام خطاب به منتظری نوشته بود : اکنون با دلی پرخون و گداخته از بی مهری ها چند کلمه ای برایتان مینویسم ، شما حاصل عمر من بودید »

شما حاصل عمر من بودید .

و هیچکس نمیداند یعنی چه جز آنکه زهر خیانت و بی وفایی را چشیده باشد . 

این روزها بیشتر از هر زمانی این نامه را میخوانم و گریه میکنم حال آنکه شرحش ارتباطی با داستان من ندارد . من فقط میخوانم تا کمی آرام گیرم که دل آدمی تاب خیانت را ندارد و خائن جایی در دل ! برای اینکه بدانم خمینی هم که باشی بی وفایی تورا ذوب میکند. 

حال انتخاب با توست که مذاب های درون ات را کف زمین روزگار حرام کنی یا در قالب آهنگری خداوند زرهی فولادین شوی که دیگر هیچ بی مایه ای ، جرات نزدیک شدن به تورا نداشته باشد !


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها