در یکی از روزهای تلخ زندگانی ام وقتی  برای خفه کردن صدای هق هق هایم سر آستینم را گاز میگرفتم، فکری به سرم زد که شاید به ظاهر احمقانه بیاید‌. 

از خودم عکس گرفتم و در گوشه ای پنهانش کردم تا احدی جز خودم به آن دسترسی نداشته باشد . امروز اتفاقی به آن عکس رسیدم . 

هزاران بار بوسیدمش، موبایل را در آغوشم گرفتم، سپس دوباره عکس را بوسیدم. چشمهایش را، اشک هایش را، چین های پیشانی اش را، دهانش را که از هق هق نیمه باز بود، موهای پسرانه ی آشفته اش را . همه اش را بوسیدم و آرام گرفتم. 

خدایا تو بهتر از هرکسی میدانی که چه ظلمی از جانب خودم و از جانب دیگری به من رسیده و از تو میخواهم در تمامی مظلومیتم بوسه ی رحمتت را از من دریغ نکنی . خدایا آرامم کن که دیگر آرامشی جز تو نخواهم .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها